از در که وارد میشوی، بوی چوب در مشام میپیچد. نه درختی در کار است و نه جنگلی، اما همان بوی چوب کافی است تا حس طراوت و تازگی درخت و جنگل برایت تداعی شود. خلق آثار هنری با چوب، زیبایی و دلنشینی آن را دوچندان کرده و در کنار چوبهای بهاصطلاح خام، تابلوهایی بر دیوار تکیه دادهاند که با تکههای چوب ، تصاویری از طبیعت را به نمایش میگذارند.
دختر گلفروش، صحنههایی از طبیعت روستا، سبد میوه و دوچرخهای که در خیابان گل میپراکند، تعدادی از این تابلوها هستند. در هر تابلو دهها رنگ به کار رفته است.
اول تصور کردم چوبها رنگ شدهاند؛ اما بعد از گپوگفت با نسیبه اصغری که خالق این آثار هنری است، فهمیدم همه آنها رنگ طبیعی خود چوب هستند. چوب بنفش، صورتی و امثال آن را فقط در نقاشیها دیده بودم، اما به گفته این هنرمند همهرنگ چوب داریم.
البته جلوهکردن این رنگها فوت و فن بسیاری دارد؛ بهعنوان مثال چوب اقاقیا باید در کنار چوب زرشک قرار بگیرد تا به رنگ سبز دیده شود. همینها بود که گفتوگوی ما با این هنرمند چهلساله محله دانشجو را به درازا کشاند.
ورود او به دنیای هنر هم داستان خودش را دارد. در رشته تجربی تحصیل میکرده اما بعد از دیدن یک سریال، تصمیم میگیرد در رشته هنر ادامه تحصیل دهد و نتیجهاش این میشود که امروز از مدرسان هنر معرق روی چوب است و علاوهبر آموزش به 300هنرجو در 10نمایشگاه داخلی و خارجی شرکت کرده است. به گفته خودش اولین فردی در مشهد بوده است که هنر معرق با تفکیک رنگ را اجرا کرده است.
نقطه عطف زندگی نسیبه اصغری به سال77 بازمیگردد. زمانی که سال سوم دبیرستان بوده و در رشته تجربی تحصیل میکرده است: «آن موقع تفکر اشتباهی بین مردم رایج بود و میگفتند افراد تنبل به هنرستان و فنیوحرفهای میروند. من هم زیر بار این فشار اجتماعی، در دبیرستان رشته تجربی را انتخاب کردم. یکسال مانده به کنکور، سریال «در پناه تو» از تلویزیون پخش میشد.
دانشجویان این سریال که در دانشگاه هنر درس میخواندند من را عجیب جذب کرده بودند. رفتوآمد اینها در دانشگاه، درسهایشان، مراوداتشان با یکدیگر و استادان، فوقالعاده برایم جذاب بود. هر بار که این سریال را میدیدم فقط یک رؤیا در ذهنم ایجاد میشد، آن هم این بود که بتوانم یکی از اینها باشم.»
اصغری موضوع را با پدرش درمیان میگذارد. به قول خودش پدری همراه و پایه داشته است اما وقتی این خواسته دخترش را میشنود، نگران این میشود که او بدون هیچ آشنایی تئوری با کتابهای هنر، چطور در این رشته در کنکور شرکت کند.
این هنرمند محله دانشجو تعریف میکند: آنزمان به یکی از هنرستانها مراجعه کردم که بتوانم ادامه سال سوم دبیرستان را در آنجا بگذرانم، اما موافقت نکردند و گفتند باید از اول به هنرستان میرفتم. چارهای نداشتم، جز اینکه تجربی را تمام کنم و برای کنکور، کتابهای رشته هنر را بخوانم؛ اما آنزمان حتی در پاساژ سعدی مشهد کتابهای رشته هنر را نمیشد پیدا کرد. با پدرم راهی تهران شدیم تا از بازار کتاب آنجا کتابهای لازم را بخرم. شماره تماس چند کتابفروش را هم گرفتم و بعد از آن هر کتابی لازم داشتم، زنگ میزدم و آنها برایم میفرستادند.
آنزمان حتی در پاساژ سعدی مشهد کتابهای رشته هنر را نمیشد پیدا کرد
از اینجا به بعد، درسهای تجربی برای او باری اضافی بودند اما در مقابلش، کتابهای هنر را منجی خود میدانسته است. با اشتیاق آنها را میخوانده تا به آرزویش که تحصیل در رشته هنر بوده است برسد. سرانجام هم آن روز خاطرهانگیز فرامیرسد و نامش را در فهرست قبولشدگان رشته صنایع دستی دانشکده هنر تهران میبیند. به قول خودش سر از پا نمیشناخته و روزنامه را بغل کرده و از شدت شادمانی فریاد میزده است.
دانشگاه هنر همانطور که انتظارش را داشت، دنیایی متفاوت بود. استادانش هنرمندانی بودند که علم و هنر را در کنار هم داشتند و دیدن همین استادان نمونه، انگیزههای او را بیش از پیش میکند.
اصغری شروع میکند به اسمبردن از استادانش؛ نام هفت هشت نفر را میبرد و باز هم نگران است که کسی جا نمانده باشد. بعد هم میگوید: الان را نمیدانم، اما استادان زمان ما بسیار باسواد و باهنر بودند، بعضیهایشان آنقدر هنرشان حرف اول را میزد که دکترای افتخاری داشتند. دیدن اینها روح هنردوست انسان را تازه میکرد.
همراه این استادان رشتههای مختلف هنری را کار کردم؛ سفالگری، قالیبافی، مجسمهسازی و ... اما رشته معرق و کار با چوب برایم جذابیت دیگری داشت. وقتی در کارگاه، چوب را برش میزدیم و بوی آن بلند میشد، دلم غنج میزد. تنها رشتهای بود که وقتی در کارگاههای عملی آن اشتباه میکردم، از اینکه برگردم و کارم را درست کنم، لذت میبردم. البته همه اینها یکطرف، استادم مهران امیراینانلو هم یکطرف. این استاد برایم نماد کامل انسانیت بود. هنرش هم حرف اول را میزد. کارهای منحصربه فرد و جالبی داشت که مجموع اینها باعث شد، سمت هنر با چوب بروم.
اصغری که بسیار تحتتأثیر این استادش بوده، شروع میکند به تعریف کردن از او، اما بعد از چند جمله احساس میکند اینطوری نمیتواند حق مطلب را ادا کند؛ بنابراین تلفن همراهش را در میآورد و تصاویری را نشان میدهد؛ عکس اول یک سنجاقک است که روی در یک خانه روستایی نشسته است. بعد توضیح میدهد: سنجاقک، یک عکس بوده و در خانه روستایی، یک عکس دیگر. این استاد، تصاویر را روی هم انداخته و تصویر جدیدی که ایجادشده را با هنر معرق به سبک تفکیک رنگ، روی تابلو اجرا کرده است.
او چندین تصویر دیگر را هم نشان میدهد. تصاویر با وجود اینکه با چوب خلق شدهاند، جنبه سهبعدی دارند و ترکیب رنگ فوقالعاده آنها، زیباییاش را دوچندان کرده است. سؤالهای متعددم درباره چگونگی خلق این آثار، اصغری را پشت میز میبرد تا در عمل، چگونگی کار را نشانم دهد؛ یک گاری در حال عبور از جاده، تابلویی است که دارد روی آن کار میکند. عکس این تصویر از قبل چاپ شده است و بر روی یک تکه چوب قرار گرفته است.
این چوب حاوی تصویر را روی چوبهای چهار میلیمتری دیگری که همرنگ عکس هستند، با میخ میکوبد و بعد با اره شروع به بریدن میکند. در ادامه هم تکه برشخورده چوب زیری را با انگشتش آغشته به چسب میکند و روی تابلو میگذارد. بعضی قسمتها حتی کمتر از یک میلیمتر هستند و او چشمانش را تیزتر و دقیقتر روی تصویر میدوزد. همینطور که اره را روی جاهای ظریف تصویر میآورد، استرس بر دلم سایه میاندازد.
کارهای منحصربه فرد و جالبی داشت که مجموع اینها باعث شد، سمت هنر با چوب بروم
اگر ذرهای اره به خطا رود، باید از نو برش بزند. وقتی سرعتش را زیاد میکند، نگران بریدن دستانش میشوم که خندهای میکند و ردهای روی انگشتهای دستش را نشان میدهد. بر هر انگشتش اثری از بریدگیهاست، اما همچنان بلندشدن بوی چوب، چنان به او انرژی میدهد که به این دردها و زخمها اهمیت نمیدهد.
سایهروشن تصویر تابلوهای روی دیوار آنقدر دقیق و زیباست که گمان میکنم چوبها رنگ شدهاند، اما اصغری میگوید که تمام چوبهای تابلوها رنگ طبیعی خودشان را دارند. رنگهای خاص بعضی تابلوها باعث میشود با تأکیدی دوباره از او بپرسم مگر همهرنگ چوب داریم و بعد این هنرمند توضیحاتی میدهد که بزرگی دنیای هنر را به چشم میکشد: همه چوبها زمینه رنگیشان قهوهای است اما برحسب اینکه کنار چوبهای روشنتر یا تیرهتر گذاشته شوند، رنگ دیگری جلوه میکند. به عنوان مثال چوب اقاقیا سبز است اما اگر کنار چوب گردو گذاشته شود سبزیاش به چشم نمیآید. چوب عناب هم قرمز است اما اگر کنار چوبهای زرد گذاشته شود، قهوهای دیده میشود.
اصغری صحبتهایش را اینگونه ادامه میدهد: در نقاشی، به عنوان مثال میدانیم اگر رنگهای زرد و آبی را با هم مخلوط کنیم رنگ سبز به دست میآید اما درباره چوبها، باید چوبهای رنگ مختلف را طوری کنار هم بچینیم که رنگ مورد نظر دیده شود.
بعد هم درباره وزن رنگها صحبت میکند و مثالی میزند: فرض کنید لباسی داشته باشیم که رنگ کل این لباس زرد باشد و فقط یک گل بنفش روی آن گذاشته باشند؛ چون وزن رنگ بنفش بیشتر از زرد است، آن گل بنفش بیشتر به چشم میآید. در چوبها هم رنگهای مختلف چوب را باید با چنین قوانینی کنار هم بچینیم تا چوبی به رنگ صورتی، بنفش، خاکستری و ... دیده شود.
اصغری سال83 برای یادگیری بهتر هنر معرق روی چوب، در کلاسهای خصوصی استادش، امیر اینانلو، شرکت میکند و پیش او معرق به سبک تفکیک رنگ را یاد میگیرد.
این هنرمند میگوید: مبدع و مخترع معرق به سبک تفکیک رنگ، همین استادم بود و این سبک به نام او ثبت شده است. من هم این هنر را از او یاد گرفتم و بعد از پایان تحصیلاتم، راهی مشهد شدم و با اجارهکردن مغازهای، علاوهبر تولید و فروش تابلوها به آموزشدادن این سبک به دیگران پرداختم. در واقع اولین نفری بودم که این هنر را وارد مشهد یا حتی استان کردم.
او تعریف میکند: سال85 که این مغازه را اجاره کردم، اینقدر متقاضی برای یادگرفتن سبک معرق به سبک تفکیک رنگ داشتم که صبح، هنوز چراغهای پاساژ خاموش بود؛ من وارد میشدم و شب، وقتی چراغها خاموش بود، خارج میشدم. در این مدت پشت در مغازهام، هنرجویان صف کشیده بودند و یکی پس از دیگری میآمدند تا کار را یاد بگیرند.
او یادی از مادربزرگش میکند و با چشمانی که از خاطرهها برق میزند، میگوید: خدا همه مادربزرگها را حفظ کند. وقتی در حال یادگیری هنر معرق بودم، چون هزینه تابلوهایم زیاد میشد مادربزرگم میگفت که این تابلوهای نسیبه فقط پول میخورد، معلوم نیست کی پول پس میدهد. وقتی سرم شلوغ شده بود و سفارشهای متعدد داشتم، مادربزرگم میگفت که میدانستم یک روزی تابلوهایت پول پس میدهد.
این هنرمند علاوهبر نمایشگاه بینالمللی مشهد در نمایشگاههای بینالمللی تهران، بندرعباس، تبریز و شهرستان نور شرکت کرده و آثارش را سال89 به نمایشگاهی در دبی فرستاده است.
به گفته او اقتصاد هنر در ایران جایگاه خوبی ندارد، بهویژه طی چند سال اخیر که شرایط اقتصادی مردم سخت شده است، هنرمندان تنگناهای مالی مضاعفی را تحمل میکنند؛ چراکه تولیداتشان فروخته نمیشود.
به نظر اصغری مردم کشورهایی که از لحاظ مالی رفاه بیشتری نسبت به ایرانیان دارند، ارتباط بهتری با هنر برقرار میکنند و استقبال بیشتری هم از آثار هنری میکنند اما کسانی که با مشکلات اقتصادی روبهرو هستند، با هنر هم بیگانه میشوند. این در حالی است که به نظر او از طریق هنر میتوان فرهنگ ایران را به دیگر کشورها فرستاد و داخل کشور هم آن را برای مردم تقویت کرد تا جوانانمان دچار بحرانهای هویتی نشوند و قدر فرهنگ غنی خودشان را بدانند.
اصغری صحبتهایش را از سر میگیرد: شماره تماس و نام و نشان هیچکدام از شاگردان آنزمان را ندارم، فقط میدانم تاکنون به حدود سیصدنفر آموزش دادهام اما بارها پیش آمده است همین شاگردان نزدم آمدهاند و بابت آن روزها تشکر کردهاند. یکی از شاگردهایم همین چند ماه پیش آمد.
من او را نشناختم. خودش را معرفی کرد و گفت: بعد از آموزشهای من در یک کارگاه مبلسازی که مبلهای گرانقیمت دستساز دارد، مشغول کار شده و روی میزهای آنها طرحهای معرق کار میکند و با درآمد خوبی که دارد، زندگیاش زیر و رو شده است. خیلی از هنرجویانم معلم بودند و این هنر را در کارگاههای مدارس آموزش میدهند. دو سه تا از هنرجویانم هم وقتی بعد چندین سال به دیدنم آمدند، گفتند که در حال آموزشدادن این هنر به معلولان هستند.
اصغری شانههایش را بالا میاندازد و با افتخار میگوید: زکات علم و هنر، آموزش آن است. واقعا خوشحالم که توانستهام به دهها نفر این هنر را یاد بدهم. میدانم حتی در شهرستانها هم هنرجویانم مشغول کار هستند و امیدوارم روزی که از این دنیا میروم، یک نام نیک از من به یادگار بماند.
یکی از هنرجویان او در نزدیکی خودش مغازه دارد اما این موضوع نهتنها باعث ناراحتی او نشده، بلکه شادمان است و دوست دارد تعداد همکارانش بیشتر از این باشد. او با شوق ز یادی از دوران دانشجوییاش یاد میکند: «گاهی که همراه دوستان دانشگاه به بازار عتیقهفروشهای تهران میرفتیم، آنجا بیشتر کسبه راسته بازار با هم رفاقت داشتند. وارد هر مغازهای میشدیم که جنس موردنظرمان را نداشت، فروشنده میرفت بقیه همکارانش را صدا میکرد و از آنها میپرسید آیا شما این جنس را دارید.»
روزی یکی از مشتریانم عکس تابلویی را نشانم داد که روی پیانو بود،گفتم این تابلو کار من است
اصغری دوست دارد در مشهد هم بین او و دیگر همکارانش به جای حسادت و رقابتهای مخرب، چنین مراودات دوستانهای برقرار باشد.
او که مشتریان زیادی از ایرانیان مقیم خارج دارد، با ذوقی که در کلامش پیداست، تعریف میکند: روزی یکی از مشتریانم عکس تابلویی را نشانم داد که روی پیانو بود،گفتم این تابلو کار من است. بعد آن مشتری گفت وقتی به خانه زن داییاش در کانادا رفته است از این تابلو خوشش آمده و او گفته از ایران آن را خریده است. بعد هم این فرد آمده بود تا تابلو دیگری را بخرد.
او مشتریانی از کشورهای عربی هم داشته که تابلویی را خریده و بعد از رفتن به کشور خودشان، تماس گرفتهاند و تابلوهای دیگری برای اقوامشان سفارش دادهاند. حتی یک روانشناس که در کشور کانادا مرکز روانکاوی داشته است، برای درمانگاهش شانزده تابلو معرق به سبک تفکیک رنگ سفارش داده است که هر کدام، یکی از نقاشیهای سهراب سپهری بودهاند.
اصغری میگوید: قدیم که فضای مجازی به شکل کنونی نبود، مشتریان دیگر شهرها و کشورها، با رایانامه برایم عکس میفرستادند و از روی آن عکسها، تابلوهایشان را آماده و با پست ارسال میکردم، اما اکنون بیشتر این سفارشها در فضای مجازی انجام میشود.